هر وقت که دل می گیرد به کجا بایدش برد؟
در پست بالا خواهید خواند:
خیلی وقت بود که سوالی ذهن مرا به خود مشغول کرده بود این که چرا در عزای امام حسین علیه السلام گریه؟ چرا غم؟ چرا آه و فغان؟ مگر نه این است که امام حسین علیه السلام پیروز میدان عاشورا است چون هدفش والا بود و توانست به آن هدف (احیاءدین اسلام) برسد.
و اما گوشه ای از آنچه که تا به حال فهمیده ام:
فرض کنیم انسانی حکیم، عاقل، دلسوز، مهریان، مردمدار و ...، فردی که از همه جهت بزرگ است بطوریکه قلم از وفش عاجز است از روی حکمت و لطف و مهربانی در راه رسیدن به هدف بزرگی که از جانش مهمتر می داند و برای زندکی دنیا و آخرت مردم مؤثر است از دنیا برود. همه دوستداران او در غم از دست دادنش گریه می کنند اما چرا؟
عده ای می گویند:ناراحتی و شکسته دلیم چون او از میان رفته است و دیگر نمی توانیم از کلام نافذ، رهنمودهای زندگی ساز و تاثیرات ارزشمند همنشینی با او بهره مند شویم.
عده دیگری می گویند: ناراحتیم از این جهت که چرا از او بهره کافی را نبردیم؟ چرا یار خوبی برای او نبودیم؟
افرادی هم می گویند: چقدر او نگران ما و آینده ما بود از قساوت قلب مخالفان او خشمگین هستیم، این که چرا قدر او را ندانستند و مانع شدند که افراد زیادی از آثار وجودی و شخصیت بزرگ او بی نصیب شوند و در انتخاب راه درست زندگی دچار سختی بشوند؟
و ....
و.....
و ....
و .....
خلاصه کلام:
همه قبول دارند که اگر در عزای ائمه علیهم السلام گریه ای هم هست به خاطر عظمت آن بزرگواری است که از دست رفته است.
چگونه ممکن است انسان سرمایه ارزشمندی را از دست بدهد و دلش به درد نیاید و اشک در چشمانش جاری نشود و....
سخن زیاد است و مثالها ناتوان از بیان کل حقایق، ولی:
این تو و این اندیشه انسان ساز تو
امروز در محل کلاسم یکی از دوستان را ملاقت کردم،از آن طرفداران پروپا قرص هنر آن هم از نوع طنزش، الحق و الانصاف استعداد خوبی هم دارد و چند روزی هم است که به جمع وبلاگ نویسان پپوسته است.
با همدیگر قرار گذاشته بودیم که وبلاگهای همدیگر را بخوانیم و برای همدیگر نظر بدهیم.
چند روزی در تلاش بود که به وبلاگم سر بزند ولی نمی دانم چرا قالب وبلاگم به طرز ناخوانایی باز شده بود. ناچار مطالب وبلاگم را کپی کرده بود تا به قرار دوستانه مان وفا کند و مطالب وبلاگم را بخواند.
از مطالب وبلاگ پرسیدم، زیر لب چیزی گفت و رد شد. دانستم که او هم متوجه چیزی شده است که خودم هم آن را می دانم. از او پرسیدم: قلمش سنگین بود؟! نه؟! با لبخندی دوستانه تاییدم کرد ولی دیگرادامه نداد؟!
من هم تصمیم گرفتم در همین جا از این که بسیار محترمانه هندوانهی توخالی زیر بغلم نگذاشت قدردانی کنم.
لطفا شما هم از بنده تشکر کنید که عیب کار را قبل از آن که دیگران متوجه شوند متوجه شده بودم.
سلام بر همه ، در همه زمانها، در همه جای دنیا، و خلاصه بر همه کس و همه جا و در هر زمان! البته با یک قید: به شرطی که لایق باشند و باشید.
الان می خواهم یک داستان تعریف کنم که شاید شنیده باشید باشید و یا تا به حال گوشتان نخورده باشد و یا این که دوست نداشیم با گوشمان ضربه فنی شود.
بگذریم ... بریم سر بحث خودمان:
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود در یک شهر بزرگ همه به نوعی گرفتار دردی بودند و اطبا به خیال خودشان با جدیت هر چه تمام تر کار می کردند و به امور بیماران رسیدگی می کردند و هر کس که دردش آشکارتر بود با هزاران دلیل زودتر درمان می کردند و آنهایی که دردهای خاموش داشتند (علائم ظاهری زیادی نداشت ولی کاری تر از دیگر دردها بود) مدام به نوبتهای آخر موکول می شدند تا این که پس از مدتی دیدند تعداد قربانیان دردهای خاموش بیش از دردهای دیگر شد.
همه بدنبال علت بودند تا این که علتهای مختلفی برای آن کشف شد که یکی از آنها گوشیسم بودن اطباء بود به عبارتی دیگر اطباء محترم به خیال خودشان از بس که هول شده بودند بیشتر به درمان آنهایی پرداخته بودند که طبل و دهل بیشتری داشت.
این روزها همه جا رنگ و بوی غزه می دهد، همه از حوادث غزه می گویند و می نویسند، می شنوند و تحلیل می کنند و عکس می گیرند و خبر تهیه می کنند و خلاصه سنگ تمام گذاشته اند.
ولی....ولی.... ولی ... خدا کند غزه به همین جا ختم نشود بمانند هزاران حادثه دیگر که سریع به تاریخ پیوست.
غزه مثل خیلی از حوادث دیگر یک حادثه تاریخی صرف نیست جریانی است در طول تاریخ که همیشه نیازمند حمایت است نه فقط زمانهایی که برای خود احساس خطر کردیم و یا خیل احساسی می شویم.
غزه پیروز خدا کند که همیشه پر حامی باشی!