روح و روان را هم باید به سفر برد، آخر آنها هم از شلوغی روزگار خسته و ملول می شوند و مشتاق دیاری با صفا با هوایی پاک و چشمه هایی زلال و درختانی سرسبز و... می گردند.
تصمیم گرفتم روح و روانم را برای رهایی از دلمشغولی های دنیا به دیاری شاد و سرسبز و سرشار از توشه رهسپار کنم تا این که قرعه به دیار زیبایی به نام «زیارت جامعه کبیره» افتاد که شاید بی حکمت هم نبوده است. از طرفی خوشحال بودم چرا که روح ملولم به این دیار نیازمند است ولی دغدغه سرافکندگی برگشت از سفر نیز امری است که نباید از نظر دور داشت. آیا تاب تحمل این سفر را خواهم داشت؟ آیا می توانم توشه لازم را از این دیار بر چینم؟ آیا ...؟ آیا...؟ و...
مدتها برای چگونگی آغاز این سفر در فکر بودم، ولی در آخر خوشتر دیدم با توسل بر مولایی که این زیارتنامه یادگار ایشان است آغاز سفر کنم و یاری و کمک را از خود ایشان بطلبم.
خوشحال خواهم شد این سفر را با یارانی با صفا چون شما تقسیم کنم تا به همراهی و همکاری هم رهسپار این سفر بزرگ شویم.
اَلسَّلامُ عَلیکَ یَا اَهلَ بیتِ النُّبُوَّه
یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ
یا حُجَّهَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ
وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ