حضرت از نامش سئوال کرد ، گفت : نامم عبدالرحمن است.
امام فرمودند : فرزند کیستی ؟
ابن ملجم گفت : فرزند ملجم مرادی
امام (علیه السلام): آیا مرادی تو هستی ؟
ابن ملجم : آری
امام علی علیه السلام : انّا للِه وَ اِنّا الَیهِ راجعُونَ و لاحَوْلَ وَ لاقُوَّهَ الا بالله العَلِّی العظیم .
شب معراج
بعد از اینکه مردم با امیر المومنین (علیه السلام) برای خلافت اسلامی بیعت نمودند در اینحال، شخصی بنام حبیب بن منتجب از جانب عثمان والی یمن بود که حضرت او را در پست خود تثبیت نمود و نامه ای به این شرح به وی نوشت :
(( بسْم الله الرَّحمنِ الرَّحیم ؛ مِنْ عَبْدِِالله اَمیر المومنینَ عَلِی بن ابیطالب . اِلی عامل یَمن حَبیب بنُ منتجب ، سلامٌ علیــکُم . فـَـاِِنّی اَحْمُدُ اللهَ الـــذی لا الَه الاهُو و اُصلّی علی نَبِیه مُحَّمدٍ صلی الله علیه و آله وسلم وَ بَعدُ فَاِنّی …))[1]
چون این توقیع به والی رسید ، بوسید وبر دو چشم خود گذاشت او بالای منبر رفت و اتفاق مردم به بیعت با امیر المومنین را به سمع اهالی یمن رسانید . سپس حبیب بن منتجب از عموم اهل یمن برای آن حضرت بیعت گرفت و گفت : می خواهم ده نفر از روساء و سرشناسان این سامان بر حسب امر مبارک امام (علیه السلام) به سوی او اعزام نمایم، که یکی از آن ده نفر عبدالرحمن بن ملجم مرادی بود .
آنها به سوی امام حرکت کردند وقتی به حضور امام رسیدند سلام دادند و ابن ملجم در تعریف آنحضرت چنین گفت : (( السلامُ علیکَ اَیُّهَا الاِِمامُ العادلُ وَ البَدرُ التَمامُ وَ الْلیثُ الهِمامِِ ، وَ البَطَلُ الضَّرْغامُ وَ الفارسُ القَمْقامُ ، وَ مَن فَضَّلهُ اللهُ علی سائِر الاَنام وَ … ))
امیر المومنین (علیه السلام) به او و میهمانان دیگر متوجه شده و آنها را به نزدیک طلبید و چون نشستند مکتوب والی را تقدیم داشتند ،امام (علیه السلام) از مندرجات آن آگاهی یافت و مسرور گشت ، دستور داد به هر کدام آنها یک حله یمانی و ردای عدنی و اسب عربی دادند و چون برخاستند ، ابن ملجم در وصف امام (علیه السلام) اشعاری خواند و سخنان دیگری نیز گفت .
حضرت از نامش سئوال کرد ، گفت : نامم عبدالرحمن است.
امام فرمودند : فرزند کیستی ؟
ابن ملجم گفت : فرزند ملجم مرادی
امام (علیه السلام): آیا مرادی تو هستی ؟
ابن ملجم : آری
امام علی علیه السلام : انّا للِه وَ اِنّا الَیهِ راجعُونَ و لاحَوْلَ وَ لاقُوَّهَ الا بالله العَلِّی العظیم .
حضرت مکرر و با تعجب به وی نگریست و دست بر هم می زد و می فرمود : وای بر تو آیا مرادی تو هستی ؟
ابن ملجم : بلی
واردیــن یمن با امیــــر المومنین (علیه السلام) بیعت کردند و ابن ملجم نیز بیعت کرد و در آنحال که می خواستند برگردند حضرت او را طلبید و مجدداً دوباره و سه باره از او بیعت گرفت .[2]
ابن ملجم : یا امیر المومنین . معامله ای که درباره بیعت ، با من انجام دادی چرا با هیچ یک از همراهانم انجام ندادی ؟
امام (علیه السلام): گمان نمی کنم تو به عهد و پیمانت وفادار باشی .[3]
ابن ملجم : گویا از شنیدن نام من و از ورودم ناراحت شدی و اضافه کرد و گفت : انّی وَ الله لَأحِبُّ الاِقامَهَ مَعَکَ وَ الجهادَ بَینَ یَدَیْکَ و… (( به خدا من دوست دارم در خدمت تو باشم و به همراهت به جهاد بپردازم …))
بعد از بیعت ابن ملجم با حضرت ، وی همراه با حضرت بود تا اینکه در جنگ صفین از جمله گروه خوارج شد و در جنگ نهروان علیه حضرت علی (علیه السلام) شرکت نمود. پس از پایان یافتن جنگ نهروان زخمی ها شفا یافتند و در عزای کشته شدگان نالیدند و درباره حوادث جاری به بحث پرداختند . سرانجام چندتن از آنان که هم کینه علی را به دل داشتند و هم عدالت معاویه را قبول نداشتند روی به مکه نهادند . در آنجا سه تن از ایشان به نامهای عبدالرحمن بن مجلم مرادی ـ برک بن عبدالله و عمروبن بکر تمیمی طی نشستی گفتند عامل همه این پریشانی ها سه نفرند که باید از آنان انتقام گرفت : علی ،معاویه ، عمروعاص ، سپس در انجام آن هدف همداستان شدند .
در شب نوزدهم رمضان مصمم شدند به ترتیب به عراق و سوریه و مصر بروند و علی علیه السلام و آن دو تن دیگر را بکشند .[4]
برک به شام رفت و در شب موعود به کمین ، معاویه ایستاد و چون شمشیرش را فرود آورد به ران معاویه خورد و کاری نشد …
عمرو تمیمی به مصر رفت و در شب نوزدهم رمضان در مسجد به کمین (( عمروعاص)) والی مصر نشست ، از قضا آن شب عمروعاص بیمار شد و به مسجد نیامد و به جای وی قاضی مصر به نماز آمد و طعمه شمشیر شد و برای ابن ملجم واقعه ای پیش آمد که تصمیم قاطع، او را راسخ تر کرد ، به این ترتیب که چون موعد جنایت شب نوزدهم رمضان بود و هنوز چند شبی فرصت داشت در محله خوارج منزل کرد ، تا اینکه روزی در خانه یکی از دوستان خود چشمش به جمال زنی بنام (( قطام )) افتاد و به او دل باخت و از وی درخواست ازدواج نمود.[5]
قطام که دختری زیبا بود و پدر و برادرش در جنگ خوارج نهروان به قتل رسیده بودند سخت نسبت به امام کینه می ورزید و همواره در جستجوی فرصت انتقام بود ، بدین لحاظ وقتی با پیشنهاد پسر ملجم مواجه گشت سئوال کرد:
مهر من چیست ؟
فرزند ملجم گفت: هر چه بخواهی
قطام گفت: مهر من سنگین است، خون علی بن ابیطالب، سه هزار درهم پول، یک غلام و یک کنیز، ابن ملجم که اسیر خواهش نفس گردیده بود و عقل و هوش خویش را بدست شیطان داده بود . قتل مولای متقیان را پذیرفت .[6]
شب موعود
شب نوزدهم رمضان فرا رسید در آن شب قطام نیز خود به مسجد آمد و چندتن دیگر را بیاری ابن ملجم فرا خواند در انتظار صبح در کمین امام بودند .
در نوزدهمین شب ماه خدا، در خانه دخترش (( ام کلثوم )) بود و آن بانوی شایسته کردار افطار پدر را در طبقی به حضورش آورد .
در آن طبق دو تکه نان جو بود و کاسه کوچکی شیر بود و کمی نمک ، آن پارسای راستین دستور داد تا ظرف شیر را بردارند و با اندکی نان و نمک افطار کرد .
در آن شب حضرت گاه و بی گاه از اطاق خویش بیرون می رفت و با نظر بر آسمان نیلگون می فرمود: آری، این همان شب موعود است! به خدا سوگند همان شبی است که آموزگار محبوبم، به من وعده داده است.
آن شب پس از ساعتها پرستش و نیایش، ساعتی سر به بستر استراحت نهاد و به خواب رفت و به ناگاه با دلهره از خواب بیدار شد و پس از کشیدن دستی بر سر و چهره ، برخاست و پس از دعا و نماز و نیایشی دیگر خوابید ، اما دگر باره از خواب بیدار گردید ! و فرمودند : فرزندانم را حاضر کن ، همه حاضر شدند ، به آنها فرمود : ای فرزندانم مرا در این ماه از دست می دهید ، من امشب خوابی دیدم مرا متحیر ساخت می خواهم آنرا به شما بگویم ، اکنون پیغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را در خواب دیدم او به من فرمود : یا ابالحسن به زودی به سوی ما میآیی، شقی ترین این امت می آید و محاسنت را از خون سرت خضاب می کند. به خدا سوگند که من به دیدارت مشتاقم و تو در دهه آخر این ماه (رمضان ) نزد ما می آیی، زودتر پیش ما بیا، آنچه در نزد ماست برای تو بهتر و دائمی تر است.[7]
همین که این سخن را اهل بیت شنیدند، به سختی گریستند .
امام علیه السلام آنها را سوگند داد تا ساکت شوند و به آنها توصیه هایی کرد، و آنها را به نیکی امر و نهی فرمود.
سحرگاهان وقتی امـام (علیه السلام) وارد مسجد شد، قندیل های مسجد خاموش بود . او مشغول نماز و تعقیبات شد، سپس برخاست و دوباره دو رکعت نماز دیگر بجا آورد. انگاه اذان صبح را خواند و بدینوسیله ندای بامدادی علی(علیه السلام) برای آخرین بار به گوش اهالی کوفه رسید. [8]
امام علی (علیه السلام) پس از گفتن اذان، از ماذنه پائین آمد و برای نماز وارد مسجد شد و خفتگان را بیدار نمود و آنگاه در محراب به نماز ایستاد ، چون به مسجد رفت ابن ملجم ملعون با تردستی شمشیر زهرآلود خود را به فرق مبارک امام (علیه السلام)، در حالیکه شعار لاحُکْمَ الّا لِلّه سرداده بود فرود آورد و سر نازنین امیرالمومنین (علیه السلام) شکافت و خون فواره زد ، صورت و سیمای ملکوتی آن حضرت را فراگرفت و فرمود : بسْم الله وَ بالله و علی مِلَّتِ رَسُولِ الله و نیز فرمود : فُزْتُ وَ رَب الکَعْبَه .[9]
ابن ملجم فرار کرد و جمعی از مردم به دنبال او خارج شدند . مردم ناله کنان به دور علی علیه السلام گرد آمدند و دیدند که صورت و محاسن مبارک امام آغشته به خون است و می گوید : هذا ما وَعَدنَا اللهُ و رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللهُ و رَسُولُهُ . این همان است که خداوند و پیامبرش وعده آن را به ما داده بودند ، خدا و پیامبرش راست فرموده اند .
در آن لحظات غم بار که درهای مسجد کوفه سخت بر هم خورد و آه وناله فرشتگان در آسمانها به راز و نیاز طنین افکند . تند بادی تیره وزیدن آغاز کرد و زمین لرزید و دریاها به تمّوّج افتادند اضطراب و تزلزل در آسمان به وجود آمد و فرشته امین ، جبرئیل با صدایی رساء و بیدادگر فریاد برآورد که :[10]
تَهَدُّمَتْ وَ الله اُرکانُ الهُدی ، وانْطَمَسَتْ وَ الله نُجُومُ السَّماء وَ اَعلامُ الْتُقی وَانْفَصَمَتْ وَ الله العُروَهُ الوُثقی ، قُتِلَ ابْنُ عِمِّ مُحَمَّدُ المُصطفی ، قُتِل الوَصُّی المُجتبی ، قُتِلَ عَلیُ المُرتضی قُتِلَ وَ الله سَیِّدُ الاُوصِیاءِِ قَتَلَهُ اَشْقی الاَشْقِیاء .
(( به خدا سوگند ارکان هدایت ویران شد به خدا قسم ستارگان آسمان تاریک و نشانه های تقوی متزلزل گشت به خدا سوگند ریسمان محکم الهی بریده و پسر عم پیغمبر مصطفی کشته شد و وصی برگزیده پیغمبر خدا شهید گردید ، مرتضی علی به قتل رسید . قسم به خدا سید اوصیاء با دست بدبخت ترین شقاوتمندان شهید شد . ))
بالاخره مردم در حالیکه با صدای بلند گریه می کردند و وا اماما می گفتند ، از هر سو به مسجد رو آوردند ، امام حسن مجتبی ناله می کرد ، ولی به دستور امام نماز جماعت را به جای آورد و امیرالمومنین نیز با حالت نشسته و ایماء فریضه صبح را انجام دادند. [11]
امام علی (علیه السلام) درباره ابن ملجم سفارش کرد: با او مدارا کنید و از هر چه خود می خورید به او بدهید و بر اضطراب و هراسناکی او رحم کنید.
امام را به خانه بردند ، مردم شهر همه آگاه شدند و به سوی خانه امام سرازیر شدند ، حال امام مساعد نبود ، خاندان امام و دیگر مردم از درد و غم این مصیبت بزرگ بی تاب بودند . امام خود از فشار درد و سوز زهر در تب و تاب به سر می برد چو لحظه ای آرام می یافت فـرزندان خویش ودیگر یاران را پند می داد و طریق دین وتقوی را گوشزد می کرد ، گاهی بیهوش می شد و گاهی به هوش می آمد . [12]
کم کم شب شد، شب 20 ماه رمضان، امام درآن شب نشسته نماز خواند و همواره به فرزندان خویش نصحیت می کرد . و ضمن دلداری دادن به فرزندان ، سخن از شکیبائی می گفت و مرتب سفارش پروای خدا و رعایت حقوق مردم را می نمود و تا پدیدار شدن سپیده سحر از حال و روز خویش گزارش می کرد .
با طلوع خورشید مردم آمدند و اجازه عیادت خواستند و با موافقت آن حضرت جماعت دسته دسته وارد می شدند ، به امامشان سلام می دادند .
برگرفته از:
پایان نامه کارشناسی زکیه شرفی، نگرشی بر سیره ی سیاسی و اخلاقی امام علی (علیه السلام)، صص90 -81