سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به حق چیزهای نشنیده

خیلی اصرار می کرد ولی اصرارش به جایی نمی رسید. تمام وقت ها پر شده بود و او باید یک هفته
دیگه هم صبر می کرد.
با ناراحتی برگشت خونه، پسرش اومد به استقبالش و پرید توی بقلش.حوصله
 اون رو هم نداشت یه ماچ بی حوصله اونو کرد و رفت.

ـ مامان چرا اینقدر ناراحتی؟ منو دیگه دوست نداری؟
ـ نه مامان به تو ربطی نداره، رفتم لباس بدم بدوزن، خیاط وقت نداشت بعد اربعین هم عروسی داریم.
ـ مامان تو که یه چمدون لباس داری همشون هم خوشکلن.
ـ مامانی عروسیه، نمیشه، از لباس تکراری خوشم نمیاد.
ـ پس چرا توی روضه ها هر سال لباس تکراری می پوشی.
ـ محرم و صفر فرق می کنه مامان.
ـ پس اون حرفایی که حاج آقا گفت فقط مال محرم و صفره، پس برای منم لباس می دوزی؟

پ.ن.د.ک:

(با تکمیل گزینه های ذیل در بخش «نشنیده» می توانید به نگاه ها وسعت بخشید.)
1. .....................
2......................
3......................
و .....................

ارسال شده در توسط W_gita