گوشه اتاق با چادر مشکی گلدارش نشسته بود. صورتش رو محکم گرفته بود و به مطالب حاج آقا گوش می کرد. صحبت های آقا تموم شد و ذکر مصیبت شروع شد. آقایون دست مال بدست و خانم ها چادر بر صورت، روضه شنیده و نشنیده شروع به گریه و آه و ناله کردند.
وقتی ذکر مصیبت تموم شد دستمالها و چادرهاکنار رفت. چشم های اکثریت از شدت گریه پف کرده و قرمز شده بود. و برای رفع خستگی شروع به چایی خوردن کردند.
بلند شد و سریع خودش رو به حاج آقا رسوند و چیزی گفت. او می گفت و حاج آقا می گفت. بلاخره بدون این که مشخص شود چه چیزی می گفتند برگشت و حاج آقا هم به سرعت اتاق رو ترک کرد.
اومد و نشست و رو به آقایون و خانم ها کرد و گفت: اصلا فهمیدید آقا چی گفت؟ فهمیدید که آقا روضه اشتباه خوند؟ فهمیدید که ....