سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به حق چیزهای نشنیده

این هم عیدی و سوغات سفر

برخی از اوقات انسان از خدا چیزی میخواهد ولی نمی داند چطوری برآورده میشود. من هم همین حال را داشتم از خدا خواسته بود م کمک کند تا حال دگرگونم سر وسامانی یابد.

نمی دانم چه شد که ظرف یک هفته از جایی که اصلا گمانش را نمی کردم سفری برایم پیشنهاد شد. با مشورت خانواده این سفر را پذیرفتم.

روز سفر فرا رسید و قرارگاه همه اعضای راه آهن مشهد تعیین شد. همه جمع شدیم و عازم سفر، که ناگهان به خاطر مدرک شناسایی ام مامور راه آهن اجازه ورود به من نداد ولی از آنجایی که این یک یک دعوت بود نه یک سفر، با کمی پا در میانی مسؤول گروه مشکل حل شد و سفر آغاز شد.

از مشهد عازم تهران شدیم و از آن جا در قم در یک هتل بی ستاره؟! اقامت کردیم تا در موعد مقرر به کاروان وبلاگرها بپیوندیم و مهم ترین بخش سفر را آغاز کنیم.

مقدمه را کوتاه کنم و به اصل مطلب بپردازم.

سفر اصلی با گروه وبلاگرها آغاز شد و سر انجام به دیار عشق و عرفان جوانان اوایل انقلاب رسیدیم یعنی خوزستان، خوزستان چند سال پیش.

ولی در این جا می خواهم  راوی دلم باشم و از مناطقی سخن بگویم که برای دلم توشه راه برداشتم.

علیرغم خیلی ها که به شلمچه و طلائیه و ... ارادت دارند و با اشک دل و چشم آن را یاد می کنند نمی دانم چرا من دل به اروند و فکه سپردم. شاید این دو منطقه برای من ندای همان دعوت بود.

وقتی از پل های لرزان کنار نیزارها عبور کردیم و کنار اروند مواج  قرار گرفتیم، وقتی اقتدار و غرور موجهای اروند را دیدم،  وقتی سخنان راوی را شنیدم که می گفت: سرعت آب این رودخانه 300 کیلومتر؟ در ساعت است و شنای در این رودخانه بر اساس محاسبات علمی دشوارترین چیز است ولی غواصان دفاع مقدس با رمز «یا فاطمه زهرا»در اوج سرمای زمستان  از آن گذشتند تا از خاک میهن نگذرند، وقتی شنیدم که 2 سال فاو ، مهم ترین شاهرگ اقتصادی عراق در دست رزمندگان ایران بود وقتی شنیدم که ....

دلم لرزید نه از آن جهت که ترسیده باشم بلکه از آن جهت که شجاعت و عشق معنوی رهبران و جوانان آن زمان را درک کردم.

وقتی به فکه رسیدیم و کفش ها را بیرون آوردیم تا بتوانیم از میان رمل های آن منطقه عبور کنیم ولی به سختی توانستیم مسیر را طی کنیم  تلاشهای معرفت آمیز جوانان زمان جنگ را حس کردم.

مخلص کلام:

گفتنی زیاد است ولی من قصد شرح وقایع ندارم. فقط میخواهم بگویم:

اروند و فکه در سال جدید برایم سمبل شد:

سمبل عشق و عرفان  و اتصال به خدا،

 سمبل حمایتهای الهی در اوج درماندگی و اظهار نیاز،

سمبل رافت و مهربانی خدا،

سمبل تجلی زیبایی های خدا،  

سمبل خستگی ناپذیری،

سمبل خودباوری،

سمبل پایداری و استقلال از بیگانگان...

و در یک کلام: سمبل خواستن توانستن است.

اگر باور نمی کنید شما هم امتحان کنید و با همراهی دل یک سری به آن دیار بزنید.


ارسال شده در توسط W_gita